Template By: LoxBlog.Com
فیسبوک به سبک ایرانی
مشاوره عشق
☺☺ طنزبلاگ ☻☻
دل شکسته
الكترونيك -برق
مريلا
سوشا نيوز
دنیای فوتبال
سلام چه خبر
دلتنگی هایم برای تو
عشق،عاشقی،داستان،ماورا،شعر
بازار ایرانی
جغرافیای کوچک من
A.G
وبلاگ جامع پرستاری
دختر دبیرستانی
دانلود کلیپهای باله
دل نوشته های دختری تنها و پر از غم
دهکده سرگرمی
پارادیس نسرین
عشق
SBOX
پیام رایانه
وبـ ـبرگر +شــما
به نام آنکه تو را آفريد...
((طنز))
همه چی برای دانلود
همه چی هست
حال خوب من
تماشا خانه
ali14.LXB.ir
Eshgh
بياتو دم در بده
وبلاگ شخصی من
فروشگاه
ساخت زيباترين بنر ها
saye in vacuum2
bia2looloo
عربي آسان
اگه عاشقی
عصر اچ دو
دنیای خنده
جنگ نرم
سامانه ارسال پیامک
ردیاب خودرو
تبادل
لینک
سلام دوست عزیز:واسه تبادل
لینک اولش باید منو
با عنوان
بیا2 و
آدرس
amollazehi.Loxblog.ir
لینک
کنی بعدش
مشخصات لینکتو
این پایین
بنویس . اگه لینکم کرده باشی به صورت
خودکار در وبلاگم
لینک میشی از تبادل لینک و همکاریت ممنونم
وز فراز برج بارانداز خلوت مرغ باران می کشد فرياد خشم آميز و سرود سرد و پر توفان دريای حماسه خوان گرفته اوج می زند بالای هر بام و سرايی موج و عبوس ظلمت خيس شب مغموم ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ريزد - می کشد ديوانه واری در چنين هنگامه روی گام های کند و سنگينش پيکری افسرده را خاموش. مرغ باران می کشد فرياد دائم : -عابر ! ای عابر ! جامه ات خيس آمد از باران. نيستت آهنگ خفتن يا نشستن در بر ياران؟... ابر می گريد باد می گردد و به زير لب چنين می گويد عابر : - آه! رفته اند از من همه بيگانه خو با من... من به هذيان تب رويای خود دارم گفتگو با يار ديگرسان کاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمی گيرد . اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب باد می غلتد درون بستر ظلمت ابر می غرد وز او هر چيز می ماند به ره منکوب، مرغ باران می زند فرياد : - عابر! در شبی اينگونه توفانی گوشه گرمی نمی جويی ؟ يا بدين پرسنده دلسوز پاسخ سردی نمی گويی ؟ ابر می گريد باد می گردد و به خود اينگونه در نجوای خاموش است عابر : - خانه ام ، افسوس ! بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم ، خموش و سرد و تاريک است. رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکين وز پس نجوای آرامش سرد خندی غمزده ، دزدانه ، از او بر لب شب می گريزد می زند شب با غمش لبخند... مرغ باران می دهد آواز: - ای شبگرد! از چنين بی نقشه رفتن تن نفرسودت ؟ ابر می گريد باد می گردد وبه خود اينگونه نجوا می کند عابر : - با چنين هر در زدن ، هر چوشه گرديدن، در شبی که ش وهم از پشتان چونان قير نوشد زهر ، رهگزار مقصد فردای خويشم من ... ورنه در اينگونه شب اينگونه باران اينچنين توفان که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟ مرغ مسکين ! زندگی زيباست خورد و خفتی نيست بی مقصود. می توان هرگونه کشتی راند بر دريا: می توان مستانه در مهتاب با ياری بلم بر خلوت آرام دريا راند می توان زير نگاه ماه با آواز قايقران سه تاری زد لبی بوسيد. ليکن آن شبخيز تن پولاد ماهيگير که به زير چشم توفان برمی افرازد شراع کشتی خود را در نشيب پرتگاه مظلم خيزاب های هايل دريا تا بگيرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ ، مانده با دندانش آيا طعم ديگرسان از تلاش بوسه ای خونين که به گرماگرم وصلی کوته و پر درد بر لبان زندگی داده است؟ مرغ مسکين ! زندگی زيباست... من در اين گود سياه و سرد توفانی نظر با جستجوی گوهری دارم تارک زيبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بيارايم. مرغ مسکين ! زندگی، بی گوهری اينگونه ، نازيباست ! اندر آن سرمای تاريکی که چراغ مرد قايقچی به پشت پنجره افسرده می ماند و سياهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس وز ملالی گنگ دريا در تب هذيانيش با خويش می پيچد ، وز هراسی کور پنهان می شود در بستر شب باد وز نشاطی مست رعد از خنده می ترکد وز نهيبی سخت ابر خسته می گريد ، - زير بام قايقی بر ماسه ها وارون پی تعمير بين جمعی گفتگوشان گرم شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد. ابر می گريد باد می گردد وندرين هنگامه روی گام های کند و سنگينش مرد وا می استد از راهش وز گلو می خواند آوازی که ماهيخوار می خواند شباهنگام بر دريا پس ، بزير قايق وارون با تلاشش از پی بهزيستن ، اميد می تابد به چشمش رنگ... می زند باران به انگشت بلورين ضرب با وارون شده قايق می کشد دريا غريو خشم می خورد شب بر تن از توفان به تسليمی که دارد مشت می گزد بندر با غمی انگشت . تا دل شب از اميد انگيز يک اختر تهی گردد ابر می گريد باد می گردد ...
نظرات شما عزیزان: